Tuesday, August 31, 2010

مرا روی دست فاصله ها تشییع کنید

جنازه ای بیش نیستم، آنقدر که انتظار کشیدم. بوی تعفن انتظارم، همه جا را برداشته، گویا در نگاه عجیب رهگذران، نیم خنده ای از تمسخر می بینم. آیا من می بینم؟

سالها بود که چشم بسته بودم و در خیالم همه را محو خود می دیدم. یادم می آید آخرین بار دوستی چشم من بود. گفت اينجا را نگاه می کند و من باور کردم. به دنبالش دویدم که ببینم آیا آنجا را نگاه می کرده است؟ چرا انسانها می توانند دروغ بگویند؟

سالهاست  که چشم باز کرده ام ولی نمی بینم. چرا نمی بینم؟ من شده ام هیچستان خیالات و اوهام

یکی یکی فاصله ها را می شمارم. از همه دور شده ام. دیگر همه ای نیست، دیگر کسی نیست. منم و تنهایی خیالات. منم و تعفن انتظار. منم و یک مشت فاصله که فقط در مجموعه اعداد من به شماره می آیند. واقعا زمان آرمیدن است. مرا روی دست فاصله ها تشییع کنید

1 comment:

ويدا said...

سلام، ممنونم از لطفتون
ميخوام يه كم توضيح بدين كه كي هستين و خوندن وبلاگ چه تصويري از من به شما داده؟

Post a Comment