Friday, December 3, 2010

لباس عزا

لباس عزای سپیدم را بیرون آوردم شاید دنیا مرا بهتر ببیند
مشکی هم رنگ خوبی است. همان رنگ شادی. سپید هم رنگ خوبی بود خدایش بیامرزد

Monday, November 22, 2010

من نمی نویسم پس هستم

گاهی اوقات قلم زدن و خلق کردن، چونان جان کندن، چه دشوار می شود
دشوارتر از همه زایمانهایی که عمری گریبان زنان ما را گرفته
دشوارتر از تازیانه های بی رحم زندگی بر این تنهای نیمه جان
وای که چقدر دشوار است نوشتن آن زمان که قرار است دلتنگیهای مرا روایت کند
کدام کلمات و کدام جملات را یارای تحمل این بار است

فقط انسان ظلوم جهول
ای وای بر ما و بر این تنهایی

Thursday, October 7, 2010

همه چی آرومه

آرامش قبل از طوفان، پهنه ای به وسعت دریا که همه چیز را می بلعد حتی درون آدمی را
و من چه می دانم چه چیزی انتظارم را می کشد

سن که از سی می گذرد تشویش تمام وجود آدمی را می گیرد چونان وسعت دریا. از بیرون آرامی و کسی چه می داند که در اعماق درون تو چه می گذرد>
گاهی انتظار می کشی که غواصی درون تو را بکاود واگر نباشد غواصی، خود این کار را می کنی. خسته و بی رمق، ولی غواصی می کنی
در پی مرواریدی و چه چیزها که نمی یابی از گذشته خویش. گذشته ای که فراموش شده بود اکنون بیرون می زند، چونان بوی نای رطوبتی که از باز شدن صندوقچه مادربزرگ
از گذشته بیزارم چونانکه از آینده

Friday, September 24, 2010

امان از جنگ

جنگ، واژه ای که هم نسلیهای ما خوب می فهمندش. جنوبیها بیشتر
ما تهرانی ها هم بویی از آن برده ایم
هم سن و سالهای من که با صدای آژیر داخل کوچه و خیابان می پریدند که ببینند این بار موشک کجا می خورد و صدای جیغ و ناله و گریه کودکان آیا به گوش انها هم می رسد
صدای "خاموش کن" های متععد هم محلیها که همسایگان را به خاموشی فرا می خواندند که مبادا سوسوی چراغی راهنمای خلبان عراقی نشود
تا بحال خود را بجای آن خلبان عراقی گذاشته اید. آیا جنگ او هم ایدئولوژیک بوده؟ آیا در آن بالا به یاد کودکش بوده که چشم انتظار اوست؟ آیا به همان میزان نگران کودکان این سرزمین هم بوده؟ شاید بوده
امان از جنگ

Tuesday, September 21, 2010

حسرت گذشته ها

گاهي اوقات بسيار پشيمانم، كه چرا چونان بسياري از اين آوارگان وبلاگستان، با عاطفه دختران بيچاره بازي نكردم، آنها را به بازي نگرفتم، خفتشان نكردم و صادق بودم. چرا به آن همه پيشنهاد بانوان شوهردار كه چيزي جز محبت و س.ك.س خواسته اشان نبود، جوابي به تلخي دادم كه ديگر نخواهندم، و اتفاقا بيشتر خواستند مرا
صداقت گويا متاع زيبايي است كه اگر تو داشته باشي اثرش براي تو كثافت است و رنج آور
حالم از گذشته نسبتا تميزم به هم مي خورد

Sunday, September 19, 2010

اشغالگر

تمام فکر مرا تو اشغال کرده ای. متعجبم با این جثه کوچکت، چگونه این همه جا گرفته ای؟

قبر

لطفا قبر مرا 50 سانتی متر کمتر بکنید تا به خدا نزدیکتر باشم

میگن این فرازی از وصیت نامه حسین پناهیه، اگه اینطوره حداقل من کپی رایت را رعایت کرده باشم